شهاب

۲۳
تیر

ابرمردی که پیامش همه‌ی مرزهای زمانی و مکانی را در می نوردد

کشور ایران، تاریخ بسیار درخشانی دارد که هویت ملی نیرومندی به آن داده است. یکی از ستارگان درخشانی که همواره مسیر حرکت این کشور را روشن ساخته است، اشوزرتشت، پیامبر بزرگ ایران زمین است.

شماری از ایران‌شناسان بزرگ، «زرتشت» را به معنای «ستاره زرین» دانسته‌اند، و «موبد آذرگشسب»، «زرتشت» را به مفهوم کسی که چهره‌اش از نور خداوندی می‌درخشد، آورده است. اینها نویددهنده پیدایش ابرمردی است که پیام نافذ و یکتاپرستی‌اش همه‌ی مرزهای زمانی و مکانی را درنوردیده و صدای پرطنین حق‌پرستی‌اش، سده‌ها را پشت‌سر گذاشته است.

پیام اشوزرتشت راستی، درستی، مهر، کار، تلاش، آزادی و اختیار است. اشوزرتشت سرنوشت انسان را از کف اختیار کاهنان و سردمداران دنیوی بدرآورد و در دست‌های پرتوان و سازنده‌ی انسان‌های راست‌پندار و درست‌کردار که جز در برابر خداوند سر فرود نیاوردند، قرار داد

 

یکی از ویژگی‌های بی‌همتای اشوزرتشت، جهانی اندیشیدن اوست. خدای او که اهورامزدا نام دارد، خدایی است یگانه و متعلق به همه قوم‌ها و نژادها، آفریننده‌ی همه‌ی جهان و جهانیان است و همه خدایان پنداری را رد می‌کند.

اما پرسش اینجاست که اشوزرتشت کیست؟ اشوزرتشت می‌فرماید: «ای مزدا همان که تو را با دیده دل نگریستم، با نیروی اندیشه خود دریافتم که تویی سرآغاز و تویی سرانجام … و آن گاه تو را به خوبی شناختم ای اهورامزدا که: وهومن (اندیشه نیک) به سوی من آمد و از من پرسید، تو کیستی؟ من به او گفتم که منم زرتشت و تا آنجا که در توان دارم دشمن دروغ و نگهبان نیروی راستی خواهم بود.»

خداوند از دیدگاه اشوزرتشت، آفریننده‌ی همه چیز است، هم مادی و هم مینوی و او آفریننده‌ی انسان با اراده و آزاد نیز می‌باشد.

بنابراین اشوزرتشت هر مرد و زنی را آزاد و صاحب اختیار می‌داند که بین نیروی نیک(خیر) و نیروی بد(شر) یکی را برگزیند. البته سفارش می‌کند که دانا، سپنتامینو(نیروی نیک) را برمی‌گزیند تا به پاداش اهورامزدا که بهشت یا سرای نیک است برسد.

اشوزرتشت و ایران

روشن‌ است که همه ایرانیان و پژوهندگان بر تاثیر اشوزرتشت بر کشور ما آگاهند. به‌ویژه در زمان هخامنشیان این تاثیر بسیار آشکار و روشن است که چگونه پادشاهانی با اندیشه، گفتار و کردار نیک چون کوروش و داریوش بزرگ به وجود آمدند. سرداران آزادی و دیندارانی بزرگ، که اینک بشریت به آن‌ها افتخار می‌کند. کوروش به بابل و یهودیان آزادی می‌دهد و حقوق بشر را به جهان ارمغان می‌کند و داریوش می‌فرماید: «خدای بزرگ است اهورا مزدا که زمین را آفرید، که آسمان را آفرید، که شادی را برای مردمان آفرید» و می‌افزاید: «همه‌ی کردار و پیروزی‌های من مرهون یاری اهورا مزدا است» و می‌افزاید:

«اهورا مزدا این سرزمین را از دشمن، خشکسالی و دروغ دور نگهدارد.»

 

بر گرفته از :   تارنمای  یتااهو

۲۳
تیر

یاکان ما از چند هزار سال پیش دریافته بودند که هر انسان زنده از تن، جان، روان، وجدان و فروهر (Faravahar) سرشته شده که پویندگی و بالندگی انسان از کوشش و جوشش آنها است. فروهر از دو واژه‌ی “فره” به معنی جلو، پیش و “وهر” یا ورتی به معنی برنده و کشنده درست شده است و شاید بتوان گفت از نظر زندگی، فروهر بزرگترین و با ارزش‌ترین جزء وجود انسان است، چون پرتویی از هستی بی‌پایان اهورامزدا است که انسان را به ‌سوی رسایی رهنما می‌شود و وظیفه‌ پیشبری و فرابری، برای انسان به برترین پایه‌ هستی را داراست و پس از مرگ با همان پاکی و درستی به اصل خود (اهورامزدا) می‌پیوندد.

۲۰
تیر

شاعر معاصر ایرانی (329 –411 هجری)
ویرایش : مریم فودازی
 

«حکیم ابوالقاسم فردوسی» در سال 329 هجری در «طبران» طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود که ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. فردوسی در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست می آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما بتدریج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد.

۲۰
تیر

به یاد استاد ابراهیم پورداود وسالگرد درگذشت وی به تاریخ ۲۶ آبان ۱۳۴۷

استاد پورداود(۲۰ بهمن ۱۲۶۴- ۲۶ آبان ۱۳۴۷) از پژوهشگرانی است که در فرهنگ ایران پایگاهی بس بلند دارد و خدمتی که در زندگانی ۸۳ ساله‌ی خود به تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران کرده است، او را بی‌گمان در شمار بزرگ‌ترین خدمتگزاران فرهنگ و تاریخ ایران قرارداده است.او برای روشن کردن گوشه‌های تاریک تاریخ تمدن ایران باستان بسیار کوشید و ده‌‌‌ها کتاب و صدها نوشته برآورد زندگانی سودمند او بود. پورداود پژوهشگر، زبان‌شناس و شاعر، یک نویسنده‌ی چیره‌دست نیز بود. او نخستین کسی است که اوستا را به فارسی برگرداند و تاریخ تمدن ایران باستان را با کوشش و پژوهش‌های شبانه‌روزی خود روشن کرد.

۲۰
تیر

در میان تاریخ‌نگاران درباره‌ی نقش‌برجسته انسان بالدارِ پاسارگارد سخن‌های فراوانی شده است ولی هیچ‌گونه همسان‌سازی نظری در میان آن‌ها به‌وجود نیامده است. از این‌رو پیامی ‌که این نقش‌برجسته می‌بایست به آیندگان بدهد همچنان در پرده‌ای از گمان قرار دارد. این نقش‌برجسته با فر کیانی کوروش بزرگ پادشاه هخامنشی درپیوند است. اینک به توضیح درباره‌ی بخش‌های گوناگون این نقش‌برجسته می‌پردازیم:

۲۰
تیر

داد معشوقه‌ به‌ عاشق‌ پیغام‌
که‌ کند مادر تو با من‌ جنگ‌

هرکجا بیندم‌ از دور کند
چهره‌ پرچین‌ و جبین‌ پر آژنگ‌

۲۰
تیر

29آذرسالروز مرگ شاعر بزرگ ایران زمین ، " دکتر مجدالدین میرفخرایی " ، متخلص به " گلچین گیلانی " ... یادشان گرامی

باز باران،
با ترانه،
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه.

من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.

۲۰
تیر

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور 
یا خزانی خالی از فریاد و شور

  
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها


دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد


می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر


خاک میخواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند


بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من


در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای


می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود


می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها


لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک


بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

 

فروغ فرخزاد

۲۰
تیر

من دلم می خواهد

 
 

      خانه ای داشته باشم پر دوست

کنج هر دیوارش


دوستهایم بنشینند آرام


گل بگو گل بشنو


هرکسی می خواهد


وارد خانه پر عشق و صفایم گردد


یک سبد بوی گل سرخ


به من هدیه کند


شرط وارد گشتن

شست و شوی دلهاست


شرط آن داشتن


یک دل بی رنگ و ریاست


بر درش برگ گلی می کوبم 
 

روی آن با قلم سبز بهار

می نویسم ای یار


خانه ی ما اینجاست


تا که سهراب نپرسد دیگر


"خانه دوست کجاست؟"

 

 

  فریدون مشیری

۲۰
تیر

خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار

آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید و به اگشت
نشان داد سپیداری و گفت
نرسید به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبز تر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر به در می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل پای فواره جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی
رفته از کاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی
خانه دوست کجاست

 

سهراب سپهری